کلمه ی بیع از نظر لغوی، مصدر فعل باع هست که عبارت از مبادله ی مال به مال ( دانشمندان لغوی هم این کلمه را تحت عنوان مبادله مال بمال تعریف کردند) . مقصود ازاولین کلمه ی مال، همان مبیع یا مثمن است، و مراد از دومین کلمه مال، در تعریف لغوی، همان ثمن یا عوض معامله هست که توسط مشتری به بایع منتقل می شود. کلمه ی بیع در زبان فارسی به معنای خریدن و فروختن آمده است، به همین دلیل هم این کلمه از اضداد است، اما غالبا بر خارج ساختن مبیع از تملک در مقابل ثمن اطلاق می شود .
به هرحال در قرآن کریم هم در آیه ی بیستم سوره ی مبارکه ی یوسف کلمه ی شراء به چشم می خورد، که این کلمه به معنای فروختن استعمال شده است،( و شروه بثمن بخس . بنابراین کلمه ی شراء هم باز از اضداد است، ).اگر چه غالبا به معنای خریداری کردن می آید، ولی گاهی هم به معنای فروختن هم استعمال شده است. ( این کلمه در حدیث پیغمبر اکرم صلوات الله علیه که فرمودند : لا یبیعن احدکم علی بیع اخیه . هیچ کس از شما نباید هنگامی که برادرش در حال بیع ا ست، در معامله ی او دخا لت کند، در ا ین حدیث نبوی هم استعمال شده است . و در معنای شراء به کار رفته است، )چون معروف است زمانی که مشتری اول در حال معامله و خریدن کالا از بایع است، مشتری دیگری با افزایش بر قیمت آن کالا، در خر ید مشتری اول دخالت می کند، و لذا نهی در اینجا بر مشتری واقع شده است نه بر بایع . کلمه ی بیع در لغت از اضداد است، هم در مورد فروش هم در مورد خرید به کار برده می شود.اما نباید این نکته را از نظر در واقع دور داشت که این کلمه در عربی بیشتر در مورد فروش استعمال می شود، یعنی فعل یا کاری که توسط بایع صورت می گیرد .
با توجه به این که الفاظ حمل بر معانی عرفیه خودشون می شوند، حائز اهمیت است، به همین دلیل هم گفته می شودکه در بیع اصالت با تملیک است، و تملک یک امر فرعی است .
تعریف بیع در اصطلاح لغت و عرف
تعریف فقهی بیع:
لفظ بیع نه دارای حقیقت شرعیه است و نه اینکه حقیقت متشرعیه دارد، بلکه بیع، دارای حقیقتی عرفیه است که شرع مقدس هم آن را امضاء کرده است .در اصول فقه بیان شده است : حقیقت شرعیه، آن است که شارع ، خدا و پیامبر، الفاظ، عبادات و غیر عبادات را در معنای جدیدشان به عنوان معنای حقیقی و نه معنای مجازی به کار ببرند .
حقیقت لغویه: یعنی استعمال لفظ در معنایی که، در علم لغت به عنوان معنای حقیقی آن لفظ معین شده است .
حقیقت عرفیه: یعنی استعمال الفاظ، در آن دسته از معانی که از طرف عرف برای آنها معین شده است .
در رابطه با بحث حقیقت شرعیه و متشرعه اختلافف نظر هایی و جود دارد. بیع دارای حقیقت عرفیه است، حالا که دارای حقیقت عرفیه است، در هر زمانی برای اینکه بیع را تعریف کنیم، باید به عرف همان زمان مراجعه کنیم .
فقها تعابیر مختلفی از بیع ارائه دادند :
۱-اولین تعریف، تعریف قدما است . بیع عبارتست از : (انتقال عین مملوک از شخصی به شخص دیگر در مقابل عوضی که بر آن تراضی کردند
این تعریف، یک تعریف مسامحی است، یعنی این که انتقال، نتیجه و اثر بیع است، حقیقت بیع را بیان نمی کند، تعریف باید مشتمل بر حقیقت بیع باشد،به علاوه قید تراضی که در این تعریف آمده، از شرائط صحت بیع است، و نباید در تعریف ، از آن استفاده شود .
۲-تعریف دوم، تعریف مشهور فقها از بیع است، مشهور گفتند 🙁 بیع ایجاب و قبولی است که دلالت بر انتقال می کند .)( الایجاب و القبول الدالان علی الانتقال)
.مرحوم شیخ انصاری این تعریف را مورد ایراد قرار می دهند، می فرمایند(این تعریف، بیع را از مقوله ی لفظ قرار داده است، در حالی که بیع از مقو له ی معنا ا ست، فقط آن بیعی که لفظ در آن ا ستعمال شده با شد که بیع نیست،) ممکن است بیع به داد و ستد هم واقع بشود که ذیل ماده ی ۳۳۹ قانون مدنی، قانونگذار این امر را به صراحت بیان کرده است .(پس از توافق بایع و مشتری در مبیع و قیمت آن عقد بیع به ایجاب و قبول واقع میشود. ممکن است بیع به داد و ستد نیز واقع گردد.)
۳- تعریف سوم از بیع توسط محقق ثانی یا محقق دوم است، عبارتست از : (بیع عبارت است از نقل مالکیت از یک مالک به ما لک دیگری به وسیله لفظ و صیغه ی مخصوص. و الاقرب ان البیع هو نقل الملک من مالک الی آخر بصیغه مخصوصه .)
دو تا اشکال هم بر ا ین تعریف وارد است:
۱-این تعر یف مانع اغیار نیست چون نقل عین تنها به بیع اختصاص ندارد بلکه شامل عقود و قراردادهای دیگر هم می شود . مثلا شامل صلح بر اعیان هم می شود
۲-این تعر یف جامع ا فراد هم نیست، یعنی تمامی افراد بیع را شامل نمی شود .
چرا؟ چون با لفظ بیع را تعریف کرد .صیغه ی مخصوصه را که تعبیر دیگری از ایجاب و قبول بود، استعمال کرد . پس بیع را به صورت لفظی تعریف کرد، لذا معاطات یا بیع بدون لفظ دیگر شامل این تعریف نمی شود .
۴-تعریف چهارمی که فقها از بیع ارا ئه داد ند، تعریفی است که برخی از فقهائی که با مرحوم شیخ انصاری معاصر بودند، از بیع ارائه دادند، مثل شیخ اسد الله تستری، مثل کاشف الغطاء . اینها در تعریف بیع گفتندالتملیک المذکور مع تعقبه بالقبول . همان تعریفی که در واقع مشهور فقها ارا ئه داد ند، ا ما واژه ی قبول هم باید در ا ین تعریف ذ کر بشود.برای ا ین تعر یف که در وا قع چرا واژه ی قبول را در تعر یف بیع ا ضافه کردند، دو تا دلیل آورند که دلائل آنها با استفاده از اطلاعات اصولی است ،
الف- استدلال اولشان این است می گویند در علم اصول برای این که حقیقت را از مجاز تشخیص بدهیم، معنای حقیقی را از معنای مجازی جدا کنیم، یک سری علائم ارائه شده است، یکی از این علائم تبادر است، حالا از لفظ بیع، بیع همراه با قبول متبادر به ذهن می شود، فروش همیشه با خرید همراه است، پس بیع حقیقت دارد در بیعی که همراه با قبول است، و در غیر این معنا یعنی در بیعی که متعا قب بر قبول نبا شد، قبول در دنبالش در وا قع نیاید، ا ین استعمال، استعمال مجازی خواهد بود .
ب- دومین استدلال و دلیل این دسته از فقها برای به کار گیری واژه ی قبول، در تعریف بیع، صحت سلب است، بدین معنی که بیع را از بیع بدون قبول می توان سلب کرد . پس اگر کسی بگوید این کالا را فروختم، در مقابل مثلا ده هزار تومان، اما کسی این ایجاب را با قبول پاسخ ندهد، می توانیم بگوییم که این بیع نیست و از آن جایی که صحت سلب در علم ا صول از علا مات مجاز ا ست، پس ا ستعمال بیع در بیع بدون قبول، یا در بیع مجرد از قبول یک استعمال مجازی است .
۵-تعریف پنجم، تعریفی ا ست که یک عده از فقها به تبعیت از شیخ طو سی در تعر یف بیع ارا ئه کرد ند، بیع عبارت ا ست از(اثری که از ایجاب و قبول حاصل می شود الاثر الحاصل من الایجاب و القبول و هو الانتقال) . یعنی انتقال، یعنی مبیع در واقع از ملکیت بایع خارج می شود به ملکیت مشتری در می آید و ثمن یا بهای آن از ملکیت مشتری خارج می شود، و به ملکیت بایع منتقل می شود . ما باید در تعریف بیع به عرف مراجعه کنیم، چون کلمه ی بیع دارای حقیقت عرفیه است .
۶-تعریف ششم، تعریفی است که بیع را به عقد تعریف کردند، گفته اند(بیع عقدی که، از ایجاب و قبول ترکیب شده است نفس العقد المرکب من الایجاب و القبول ) .
ابن حمزه در کتاب الوسیله در تعریف بیع می گوید : (عقدی که در آن عین یا چیز دیگری که در حکمعین است، از شخصی به شخ دیگر در مقابل عوضی که به نحو تراضی معین شده است منتقل می شود)
ابوالصلاح حلبی هم مشابه همین تعر یف را ارا ئه داده ا ست، ایشان می گوید ( بیع عقدی است که مقتضی استحقاق در تصرف مبیع و ثمن و تسلیم آن دو است) . مرحوم صاحب جواهر به این تعریف در واقع ایراد گرفتند، فرمودند ا ین تعر یف، مشتمل بر دور ا ست، به خاطر ا ین که کلمه ی مبیع در تعر یف ذکر شده است. تعاریفی که بیان شد در معنا همه یکی ا ست ا گر چه در تعابیر مختلف است .
مهمترین تعریفی که توسط فقیهان و محققان بعدی ارا ئه شده است، تعریف خود مرحوم شیخ انصاری در کتاب مکاسب است . می فرماید (بیع عبارت است از انشاء تملیک عین در مقابل مال انشاء تملیک عین بمال )
بیع عبارتست از 🙁 بیع عبارت است از تبدیل مال به مال).
این تعریف درست است که ایرادات وارد بر تعاریف قبلی را ندارد، اما باز هم نمی توان ادعا بکنم که این تعریف، کامل ترین تعریف بیع است.علتش هم این است که تعاریفی که از بیع ارائه شده است، همه تعاریف شرح الاسمی است، چون بیع از امور اعتباری است،تعریف در اموری که اعتباری هستند، از استحکام تعریف در امور حقیقی برخوردار نیست.(چون به ا صطلاح ا هل منطق، تعریف به جنس و فصل یا تعر یف به حد تام به شمار نمی آید، تا جامع افراد و مانع اغیار باشد، به هرحال، واضح است که ارائه ی یک تعر یف منا سب از بیع به طوری که شامل همه ی اقسام بیع بشود، تا چه اندازه مشکل هست، این تعبیر و تعریف هر چه قدر که ما زمان بگذرد، و به سیستم حقوقی جدید نزدیک تر بشویم، ارائه ی چنین تعریفی دشواتر است، به خاطر این که با گسترده تر شدن اقسام بیع در جوامع امروزی، ارائه ی یک تعریف کامل از بیع هم دشوارتر است) .