آیا میتوانم از والدینم بخاطر شرایط شکایت کنم؟
من در کودکی یک عادت داشتم(مثل بعضی از عادت های مختلفی که کودکان دارند)پدر و مادرم(مخصوصا مادرم)بجای این که به من کمک کنند به من فشار می آوردند،به من میگفتند کار های تو شیطانی است!مادرم من رو تهدید میکرد و من هر روز گریه و زاری می کردم.نمیدانید چه فشار های روحی را من تحمل کردم،من فقط پنج،شش سال سن داشتم و برای آنها اصلا مهم نبود.حالا که دوازده سالم است خیلی راحت همه چیز را فراموش کردند.من یک برادر کوچک تر دارم و سعی میکنم دوستش داشته باشم البته که واقعا بعضی وقت ها حوصله اش را ندارم،اما او من را میزند و پدر و مادرم هیچ گونه مشکلی با این غذیه ندارند!یک بار او به سمت من چاقو پرتاب کرد(جای زخمش هنوز هست!)و بازوی من را برید،مادرم فقط عصبانی شد و به او گفت که این کار بدی است،ولی فردا اش دوباره من را میزد و مادرم میگفت:بچست دیگه!تو بزرگ تری!.من واقعا نمیدانم چه گناهی کردم که بچه ی اول شدم.همه جایم کبود میشد ولی مادرم میگفت:وای وای وای!حالا چیزی نشده که!.ولی اگر من از خودم دفاع کنم دربرابر برادرم به من فوش میدهند وبا من دعوا دارند!.انگار چون من بزرگ تر هستم حق دفاع کردن هم ندارم!.من آنها را دوست دارم،مادر و پدرم هم من را دوست دارند،اما خب احساس میکنم مادرم از بیماری بی شعوری رنج میبرد.چون حتی برادرم را هم بعضی وقت ها محکم کتک میزند!.او همیشه به بهانه ای که صبح زود بیدار میشود بیشتر روز را میخوابد و من باید با برادری تحمل کنم که مهم نیست او مرا بزند،ولی من نباید او را بزنم چون کلی گریه و زاری الکی میکند و مادرم را بیدار میکند.میدونید یک بار مادرم جلوی من چی گفت؟به من گفت افکار های تو احمقانه است!درست مثل این که بگویی که تو دیووانه هستی!(ما داشتیم درمورد مدرسه برادرم صحبت میکردیم و من فقط گفتم این تصمیم درست
نیست).کلا انگار فکر میکند دانش مند است و هیچ کس نمیتواند ازش ایراد بگیرد.تازه من فقط نظرم را گفتم!.نمیدانید چقدر نفرینش کردم،و از آن روز به بعد فهمیدم خودم باید خودم را بغل کنم.آنها فقط تظاهر میکنند که عالی هستن.و من بخاطر ضعف های احساسی ام مجبورم دوستشان داشته باشم.و فکر میکنم آنها هم این را میدانند و فکر میکنند هر کاری بکنند من بازم دوستشان دارم.آنها دارند از احساسات من سوئ استفاده میکنند.برایشان مهم نیست برادرم چه بلایی سر وسایل هایی که من دوست دارم می اورد،کلا فکر میکنند همین که من را به دو سه کلاس و مدرسه میبرند شاهکار کرده اند و وظیفه یشان را انجام دادند!.اگر بتوانم از آنها شکایت کنم میتوانم بدون هیچ نگرانی زندگی کنم و آنها دیگر نمیتوانند زورگو و بی تفاوت باشند.البته آن موقع که نمیدانم دیگر باید کی را دوست داشته باشم.ولی خب دوستانی که دارم شاید بتوانند درباره ی احساساتم کمکم کنند.مادرم و پدرم بردارم را همیشه یک دانش مند میدانند،مادرم همش میگوید:ببین چقدر باهوشه!یکم خواهرش چیز بهش یاد بده!میبینین چقدر مهربونه؟.
لطفا جوابم را بدهید❤️ممنونم که کسانی مثل شما هستند که به بچه هایی مثل من کمک کنند❤️